عمو بهاری‌ها همچنان در کنار مردم خوی هستند؛

وقتی که اشک دلتنگی و خنده شادی به هم می‌رسند

وقتی که اشک دلتنگی و خنده شادی به هم می‌رسند
مجتبی عظیمی
0
۲۰ بهمن ۱۴۰۱

در اوج گرفتاری و لحظات تلخ مردم زلزله‌زده و آسیب دیده خوی، هستند کسانی که همدم و همدرد آنان شوند و در کنار خدمت رسانی، شادی آفرین لحظه‌های غمناک آنان شوند.

به گزارش مرکز رسانه بنیاد هدایت، عمو بهاری درحال اجرای برنامه بود؛ بچه ها روبروی عمو، دستاشون بالا بود. یکی داد میزنه عمو بهاری من بگم؟ از سه چهار ساله تا ۱۰ ساله همه جمع بودند؛ داد و هوارشان حیاط مدرسه را پر کرده بود.

وقتی روحانیت شادی آفرین لحظه‌های غمناک مردم می شود...

من اما حواسم به پدر مادرهایی بود که جلوی چادرها، روبروی محل اجرا حلقه زده بودند.

یکی از مردها را به حرف گرفتم؛ اسمش مجتبی و شغلش مبل سازی بود. از وضعیت کار و بارش پرسیدم. گفت فعلا که سفارش نداریم و تعطیل کردیم.

پرسیدم زلزله چطور بود؟ «دست راستش را از زیر بغل اش در آورد و روبروی صورت من گرفت. چین به پیشانی اش افتاد. گفت: وحشتناک بود. تازه رخت خواب هارو از کمد دیواری آورده بودم. صدای غرش زلزله بلند شد. داد زدم قاچین قاچین (بدوئید بدوئید) درب راهرو سفت شده بود، با لگد بازش کردم. شیشه های درب اومد پایین. همینطور پا برهنه از روی شیشه ها رد شدیم و رفتیم وسط کوچه.

خونه های کناری، خونه ی مادرم و برادرمه. بعد اینکه زمین کمی آروم گرفت یادمون افتاد که اونها کجان؟!

صدای زلزله به حدی بود که نمی توانستم به سمت خانه ام نگاه کنم. فکر می کردم کاملا تخریب شده.

رفتیم به طرف منزل مادرم. مادرم با آن پا درد، درب حیاط را باز کرد. وقتی که همدیگه رو دیدیم انگار که عزیزی رو از دست داده باشیم. همدیگر را بغل کردیم، اشک می ریختیم. من از شدت گریه زار می زدم. افتاده بودم روی پای مادرم. شکر می کردیم که همه زنده ایم…»

چشمان مجتبی از یادآوری آن صحنه سرخ شده بود. دست روی بازویش گذاشتم و گفتم الحمدلله بخیر گذشت…

گفت: واقعا خدا به ما رحم کرد. مردم از وقتی که فیلم های زلزله‌ی ترکیه را دیده اند شکر خدا از زبانشان نمی افتد.

عمو بهاری لقب حجت‌الاسلام ربیعی بود. حاج آقا داشت از خدمت مردان به همسرانشان می گفت. میگفت لقمه بگیر نزدیک دهان زنت ببر. بعد برگردان خودت بخور. همه خندیدن. گفت واقعا خجالت نمی کشید؟! شوخی کردم. لقمه رو قشنگ با حوصله پیش بچه‌ها در دهان مبارک خانمت بذار. اگه محبت بینتان بیشتر نشد بیا پیش من.

وقتی روحانیت شادی آفرین لحظه‌های غمناک مردم می شود...

بعد اشاره کرد به یک پدری که تا بناگوش لب هایش کش آمده بود. گفت بیا بابا جان! بیا اینجا. میکروفون رو گرفت سمتش. گفت شعر یه توپ دارم قلقلیه رو طوری بخون بیشتر حروفش رو با حرف لام خونده بشه.

زن و مرد و بچه؛ همه می خندیدن.

امید و نشاط، طلای ۱۸ عیاری بود که قبلا در دست مردم، به وفور یافت می شد. الان بعد از زلزله کم شده و در بعضی جاها نایاب گردیده. مخصوصا در این چند روزه بعد از زلزله‌ی اصلی.

سم پاشی های فکری، اختلاف افکنی ها، ایجاد تنفر از گروه های کمک رسان و حتی تشویق به غارت اموال یکدیگر؛ کار شبانه روزی کانال های تلگرامی و اینستاگرامی محلی مغرض، بود که البته بعضا هم ادمین این کانال ها در خارج از ایران مستقر هستند.

در این بحبوحه ی ناامیدی، حضور مردان عمامه به سری که شلوار و کاپشن چریکی پوشیده اند، لازم بود.

یکی از آن ها علی شریف‌لو بود. یکی از آن ها حاج آقا ربیعی بود، دیگری شیخ مصطفی! همگی طلاب و امامان محله ای بودند که درس و منبر ها را غیر حضوری کرده و با دستانی پر از مهر مردم شریف ایران، به کمک هموطنان خود در شهر خوی و روستاهای اطرافش رفته بودند؛ فقط برای اینکه امید و نشاط را به مردم آن دیار پرغم برگردانند.

من در افکار پریشان خود بودم. عمو بهاری برای بچه ها اوریگامی درست می کرد. کاغذی را تا کرد. قیچی را برداشت. کاغذ را برید و برید و برید. کاغذِ تا شده را بالا گرفت و گفت به نظرتون چی درست کردم؟

صلوات خاصه ی امام رضا(ع) از بلندگوها پخش شد. کاغذ تا شده رو باز کرد. عمو بهاری با مهارتی اریگامی حرم امام رضا(ع) را درست کرده بود. دل ها روانه شد به سمت امام رئوف…

وقتی روحانیت شادی آفرین لحظه‌های غمناک مردم می شود...

عمو بهاری به سمت راستش اشاره کرد. پرچم تبرکی حضرت علی بن موسی الرضا(ع) توسط یکی از خادمین حرم در بین مردم گردانده شد.

اشک دلتنگی از صورت ها سرازیر شده بود…

وقتی روحانیت شادی آفرین لحظه‌های غمناک مردم می شود...

حجت‌الاسلام ربیعی هم مردم غم زده‌ی خوی را خندانده بود هم اشک دلتنگی را از آن ها گرفته بود.

مردم هم خوب می‌دانستند رضا جان است، امید مردم ایران…

در دیگر رسانه ها ببینید:
خبرگزاری حوزه

نظر خود را ثبت کنید

لینک کپی شد!