تعداد کارهایی که در مسجد و با شور و شوق اهالی آن انجام میشود از دستم در رفته است، هر چند کوچک و هرچند کم باشد، اهالی اینجا تلاش میکنند تا مسجد خانه امید همه کسانی باشد که به خدا و امام رئوف پناه بردهاند؛ شما در این مسجد میهمان امام رضا (ع) هستید!
به گزارش مرکز رسانه بنیاد هدایت، زمستان بود. از پروژه عکاسی به سمت خانه میرفتم که چشمم به گنبد مسجد امام رضا (ع) افتاد. در این دو سالی که به بجنورد برگشته بودم، آنقدر درگیر کار و امرار معاش زندگی بودم که نتوانستم مثل گذشته به طور مرتب برای نماز به مسجد بروم، البته که سعادت میخواهد چنین چیزی…
مسجد امام رضا(ع)، مسجد محله ماست که از زمان کودکی همراه پدر و مادرم و گاهی همراه ننه خدا بیامرز و پدربزرگ به آنجا میرفتم. خاطرات زیادی از کودکیام در این مسجد دارم که یادآوری هر کدامشان باعث نشستن لبخندی که مشخص نیست از غم دلتنگیست یا شادی بر لبانم میشود. به گنبد مسجد خیره شدهام و به این فکر میکنم، چقدر زود روزهای شیرین و پاک کودکی گذشته و این مسجد کودکی، نوجوانی، جوانی و میانسالی چه کسانی را به خود دیده است؟ همه آن آدمها الان هستند؟ یا جمع مارا ترک کردهاند؟ این دیوارها، منارهها، این در و این بلندگوی اذان اگر میتوانستند داستانهای آدمهایی که آمدهاند و رفتهاند را بگویند، چه داستانی از من میگفتند؟
از دریای افکارم بیرون آمدم و تصمیم گرفتم برای اقامه نماز مغرب مسجد باشم. وارد مسجد شدم، همان صمیمیت و آرامش قدیم را داشت، دلم خیلی بیشتر از قبل برای ننه و بودنش و مسجد آمدنمان تنگ شد…خدا رفتگان شمارا هم بیامرزد.
صدای اذان درون مسجد میپیچد، ناخودآگاه چشمانم را میبندم و با بند بند وجودم به اذان گوش میسپارم. چشمانم را که باز میکنم متوجه گچبریهای جدید مسجد میشوم، که اسماء الهی و پیامبر و امامان به شکل زیبایی خطاطی شدهاند، قطعا کار یک هنرمند است!
کبوتری از پنجره بالای مسجد پرواز میکند و حواس پرت شده من به سقف را به حال برمیگرداند. صدای اقامه گفتن امام جماعت میآید که یعنی باید آماده خواندن نماز شویم. دو سه تا جای خالی در صفهای جلوتر هست که به توصیه خانمهای مسجد به جلوتر میروم تا صفوف مسجد کامل و مرتب شود.
الله اکبر. سه رکعت نماز مغرب میخوانم به امامجماعت حاضر، قربه الی الله.
راستش را بگویم این آرامشی که در خواندن نماز جماعت میشود حس کرد را در نماز های فرادا ندیدهام. همین است که ثوابش زیاد است، پیشنهاد میکنم شما هم تحقیق کنید و مثل من متوجه این موضوع شوید که هر آنچه از نظر خداوند دارای ثواب زیادیست، شادی و لذت معنوی فراوانی برای ما دارد. یعنی حتی در این مورد هم خدا به فکر خوشحالی و حال خوب ما بوده است و چون خود به آن واقف است، مارا با وعده ثواب زیاد به آن کار تشویق میکند.
نماز تمام میشود، و حتما بعد آن تلاوت یک صفحه قرآن است. قرآن کوچک یاسی رنگم را از کیفم در میآورم و از بغل دستیام میپرسم کدام صفحهست. تلاوت قرآن که تمام میشود عزم رفتن میکنم که متوجه میشوم از آشپزخانه مسجد سینیهای چایست که دارد برای پذیرایی به داخل مسجد میآید. من را میگویی؟ قطعا مینشینم و چای را از دست نمیدهم، هر کسی من را بشناسد میداند در رگهای من به جای خون، چای جریان دارد!!
چای را که میخورم متوجه خانم خادم مسجد میشوم، یک خانم جوان با پسر بچهای دو ساله که بسیار خوشرو و مهربان پاسخ همه را میدهد. چای را که تمام میکنم به سمت خادم مسجد میروم، نامش معصومه خانم است، با کلی استرس و خجالت به ایشان میگویم که اگر امکان دارد لیوانهای چای امشب را من بشورم و معصومه خانم هم با مهربانی تمام با من صحبت میکند و اجازه را به من میدهد. چقدر مهر رفتار خوب و مودبانه خادم مسجد به دلم مینشیند. به آشپزخانه میروم، چند خانم مشغول آماده کردن چای و ریختن آنها در استکان هستند و دو سه نفری هم مسئول تعارف کردن چاییها به مردم. سلامی میکنم و خدا قوت گویان چادرم را گوشهای میگذارم و مشغول شستن لیوانها میشوم. سر صحبت را با خانمها باز میکنم و همین باعث شروع آشنایی و دوستی من با خانمهای مسجد میشود.
بعد از اتمام استکانها، مینشینم و خانم مهدیار که مسئول بسیج مسجد است برایم چای تازهای میریزد و گرم صحبت میشویم، از شغل و مهارتم میپرسد و من هم با افتخار میگویم خبرنگار و عکاس هستم، از شنیدن آن خوشحال میشود از من میخواهد در کارهای رسانهای کمک حالشان باشم.
کنجکاو میشوم که در مسجد چه کارهای فرهنگی و مردمی انجام میدهند مگر که انقدر همه باهم صمیمی و خوش برخورد و خانواده طور هستند. برایم از برگزاری مراسمات مرتب و هفتگی مسجد، کلاسهای تقویتی درسی و فرهنگی و هنری، هیئتهای هفتگی و دعای ندبه صبحهای جمعه میگوید و میرسد به کارهایی که برایم خیلی جالب است! تهیه بستههای معیشتی برای نیازمندان، تهیه جهیزیه و سیسمونی، کمک مالی به کسانی که سرپرست خانوار هستند گوشهای کوچک از فعالیتهای بچههای این مسجد بود.
خیلی خوشحال شدم و افتخار کردم که این مسجد، به محل امن برای کمک به نیازمندان تبدیل شده است. البته که نام آن هم بی تاثیر نیست، نمیشود میهمان امام رضا باشی و دست خالی برگردی!
متوجه میشوم که یک زوج تازه ازدواج کرده قصد رفتن به خانه خود را دارند و دستشان خالیست، و به همت بچههای مسجد قرار است برای تهیه جهیزیه به آنها کمک کنند. قول میدهم که در این راه به آنها کمک کنم و میپرسم چه چیزی کم دارند و یکی را حتما من فراهم میکنم؛ انگار بخاری جزو ضروری ترین وسایلیست که نتوانستهاند تهیه کنند.
از مسجد که به خانه برمیگردم، متنی در خصوص مشارکت دوستان و آشنایانم که الحق و الانصاف همیشه در چنین کارهایی همراه و همپای من بودهاند آماده میکنم، و بلافاصله منتشر میکنم.
و خب، همانطور که مطمئن بودم، زمانی نمیگذرد که کمکها آغاز میشود! یکی ۵۰ هزارتومان، یکی ۲۰ هزار تومان، یکی ۲۰۰ تومان و یکی ۵۰۰ هزار تومان؛ هرکسی هر آنچه که از دستش برمیآمد، کمک میکرد! یکی از دوستانم که خوش ذوقتر بود یک سرویس شش نفره آرکوپال با گلهای قرمز قشنگی را هم بعنوان هدیه آورد تا بدهم به عروس خانم. چند نفری هم گفتند پول نقد ندارند که الان کمک کنند و تعدای لباس نو آوردند.
به روز دوم نرسیده پول بخاری جمع شد و با خوشحالی همراه پدرم برای خرید بخاری رفتیم؛ صاحب مغازه وقتی متوجه شد برای نو عروسیست که به همت بچههای مسجد این جهیزیه دارد تکمیل میشود، تخفیف خوبی بهمان داد و بخاری را به قیمت درب کارخانه با ما حساب کرد! خداوند به ایشان خیر دهد خیلی کمک بزرگی بود. یک بخاری سفید عروسپسند با بهترین برند ایران خریدیم و آنرا به روی سقف ماشینم گذاشتیم و به سمت مسجد حرکت کردیم، حوالی ظهر بود. بخاری را به خادم مسجد تحویل دادم و به خانه برگشتم تا بقیه وسایلی که آوردهاند را مرتب کنم و برای نماز مغرب به مسجد بروم.
غروب یکی از دوستانم پیام داد که ما یک بخاری نو دست نخورده داریم و میخواهم آنرا به این زوج هدیه دهم! خدای من! انسانهای خوش قلب و با دلهای بزرگ آنقدر اطرافمان زیاد است که گاهی نمیتوانم باور کنم. این بخاری نصیب یک زوج نیازمند دیگر شد و برای بار چندم به من ثابت شد اگر خداوند بخواهد به کسی روزیای برسد آنرا از راهی که فکرش را هم نمیکنید، میرساند.
هماهنگ میکنم و بخاری را بعد نماز مغرب به مسجد میآورند. وسایلهای تهیه شده را هم تحویل میدهم و برای زوج تازه ازدواج کردهمان آرزوی خوشبختی میکنم. خیلی خوشحالم که آن روز بعد از سالها دوری از شهر پدری به مسجد کودکیهایم رفتم.
از آن لحظه تا به الان که اردیبهشت ماه است و برای شما مینویسم، تعداد کارهایی که در مسجد و با شور و شوق اهالی آن انجام میشود از دستم در رفته است، هر چند کوچک و هرچند کم باشد، چه چایهای گرم و دلنشین بعد قرآن، چه تهیه ۲۰ بسته معیشتی و در حد توان و چه تهیه سیسمونی برای نوزادان نیازمند، اهالی اینجا تلاش میکنند تا مسجد خانه امید همه کسانی باشد که به خدا و امام رئوف پناه بردهاند؛ شما در این مسجد میهمان امام رضا (ع) هستید!
در دیگر رسانه ها ببینید: