از درد و دلشکستگی اشک در چشمانم حلقه زد. نجوا کردم: «اگه دستمو نمیگیرید حداقل شوق خدمت به خودتونو از دلم بیرون کنید.» و به هق هق افتادم.
رادیو بانور
قسمت سیوهفتم: شهیدان حقیقی
به روایت خانم الهایی – خوزستان
false
شهیدان حقیقی
از درد و دلشکستگی اشک در چشمانم حلقه زد. نجوا کردم: «اگه دستمو نمیگیرید حداقل شوق خدمت به خودتونو از دلم بیرون کنید.» و به هق هق افتادم.
رادیو بانور
قسمت سیوهفتم: شهیدان حقیقی
به روایت خانم الهایی – خوزستان