تجربیات یک امام محله؛

افتادن در حوض یخ و آغاز مسیری که بیش از ۷۰ معتاد را به زندگی برگرداند

افتادن در حوض یخ و آغاز مسیری که بیش از ۷۰ معتاد را به زندگی برگرداند
مجتبی عظیمی
0
۰۴ خرداد ۱۴۰۱

رفقایی که در دوران دبیرستان در کنار یگدیگر بودند و یکی راهی حوزه و طلبگی شد و دیگری با رفتن به دانشگاه مهندس شد و اما حالا بعد از سال ها وقتی شیخ حسین رفیق قدیمی اش محمد علی را می بیند، او را نمی شناسد؛ مگر می شود مهندس ما در دام اعتیاد گرفتار شده باشد؟ دیداری که با اتفاقاتی همراه شد و برکات فراوانی داشت.
به گزارش مرکز رسانه بنیاد هدایت حجت الاسلام حسین ایزدی امام محله کهنوج بخش یزدان آباد کرمان از شبی می گوید که باعث شد تا در این سال ها در کنار فعالیت های فرهنگی و اجتماعی بیش از ۷۰ نفر را از دام اعتیاد نجات دهد.
سال ۹۳ بعد نماز مغرب در حال برگشت کسی زد روی کاپوت ماشین؛ حاجی وایسا!
بفرمایید. گفت تو به همه کمک می کنی به من نمی خوای کمک کنی؟
گفتم کی هستی؟ بله! محمد علی یکی از بهترین دوستان دوران دبیرستان بسیار فعال و باهوش مدرسه بود و در رشته مهندسی تحصیل کرده بود.
اما متاسفانه مهندس قصه ما در دام اعتیاد اسیر شده و همه چیز را به فنا داده بود
مهندس گفت من رو برسون قبرستون
خنده ام گرفت؛ حالا چرا قبرستون؟!
در طول مسیر هرچه در این سال ها در دانشگاه و درگیری با مواد مخدر بر او گذشته بود به من توضیح داد.
او در منجلاب اعتیاد گرفتار شده و زندگی اش را از دست داده بود و الان از من می خواست تا یاریش کنم.
در دل شب وقتی رسیدیم قبرستان، در کنار بقعه پیر مراد از نور مهتابی که روی قبر ها بود مهندس کلیدی را زد و داخل بقعه شد.
مهندس از کاخ به کوخ رسیده بود و از مهندسی به اتاقی در قبرستان که فرش سوخته ای در آن بود
گفتم چه کردی با خودت؟ گریه اش گرفت و دیگه بند نمی اومد
گفت شیخ! اینجا می مانم یا خاک میشم یا پاک میشم و بر می گردم.
وقتی آبله های روی بدنش را دیدم فهمیدم کار او به جایی رسیده بود که کیسه های داغ سیمان در کارخانه را به دوش می گرفت تا بتواند هزینه موادش را تأمین کند.
با یکی از افرادی که قبلا معتاد بود و حالا پاک شده بود تماس گرفتم که چه کنیم؟
آدرس کمپ رو گرفتم و شبانه رفتیم و پذیرش شد.
رئیس کمپ تا من رو دید گفت شما آخوندا از این کار ها هم می کنید؟
گفتم چرا که نه؛ گفت حاجی امید این فرد به توئه و به تو دلبسته شده اگه می خوای پاک بشه باید کنارش باشی و کمکش کنی.
خب! منم می خواستم کمکش کنم. گفت امشب باید در کمپ بخوابی وگرنه رفیقت کلّه می کنه و در میره.
نیمه های شب در دل خواب شیرین دیدم مسئول کمپ گفت حاجی بلند شو رفیقت داره فرار می کنه.
پیشکسوت های کمپ رو جمع کردیم و گفتم مهندس کجا؟
همون مهندسی که اول شب می گفت یا پاک میشم یا خاک! حالا میگه نمی خوام پاک بشم؛ می خوام برم.
هنگام خروج در حال عبور از کنار حوض یخ که بودیم با هل دادن مهندس توسط مسئول کمپ من هم که دستم در دست مهندس بود، داخل حوضی که آبش یخ زده بود افتادیم و فضایی از خنده و شوخی شکل گرفت و همین خنده ها و شوخی ها باعث شد مهندس روحیه گرفت و مقاومت کرد و پاک شد.
همین اتفاقات باعث شد که در این ۷ سال تا کنون ۷۱ نفر را راهی کمپ کردم و در کنار آن از خانواده های آن ها حمایت شده و قدم های موفقی در راه ترک اعتیاد برداشته شد.

نظر خود را ثبت کنید

لینک کپی شد!