چشم خود را ببندید و این جمله را تصور کنید «نشست مدیران کل، معاون فرهنگی و رؤسای ادارات…» حتما اولین تصویری که در ذهن شما شکل میگیرد، اتاق جلساتی است که مدیران گرد میز بر روی صندلی نشستهاند و روی میز پر از پذیراییهای رنگانگ است.
برای تهیه خبر به جلسه مدیران کل، معاونان فرهنگی و رؤسای ادارات استانهای مختلف سازمان تبلیغات اسلامی در نشستی ملی با عنوان «کوثر هدایت سلام الله علیها» دعوت شدم.
قرار بود به تعبیر دوستان بنیاد هدایت، این مدیران گعدهای داشته باشند برای بوم حل مسئله؛ سوز سرما سعی میکرد به درون بدنم نفوذ کند، با همین حال به دنبال بلوک ۱۴ زائر سرای رضوی میگشتم؛ در دور افتادهترین نقطه زائر سرا، محل برگزاری این برنامه را یافتم. وارد ساختمان شدم؛ راهروی باریکی مرا به سمت اتاقهای متعددی هدایت میکرد که هر اتاق محل گعده یک استان بود.
وارد اتاق استان کرمان شدم در فضایی ۴۰ متری مدیران استان در حلقههایی روی گلیم خشنی که اتاق را مفروش کرده بود نشسته بودند؛ چشم خود را چرخاندم تا حاج آقای حقانی مدیرکل استان را پیدا کنم؛ در گوشهای از اتاق بدون لباس رسمی روحانیت بر روی بوم حل مسئله، خم شده بود و با مدیر دیگری که در کنارش نشسته بود، درباره مسائل استان خود مباحثه میکرد اصلا انتظار نداشتم او را در این حالت بببینم.
از اتاق خارج شدم حاج آقای رفیعی مدیرکل خراسان شمالی با حالتی مضطرب به اتاقهای متعدد سرکشی میکرد از حالی که داشت فهمیدم که دغدغه این کار جمعی باعث شده او نتواند در یکجا بند شود و مدام به اتاقهای مختلف تردد میکرد تا از حسن انجام کار، مطمئن شود.
به اتاقهای دیگر هم سرک کشیدم، چهارمحال بختیاری، گیلان، البرز، لرستان، گلستان، اصفهان؛ حال و هوای آنها نیز همینطور بود فضایی صمیمی و بیآلایش اما با جدیت کار دنبال میشد؛ دغدغه حل مشکلات مردم، این مدیران را ساعتها گرد هم جمع کرده بود.
پذیرایی هم مثل محل برگزاری این جلسات ساده بود؛ فضای راهرو با جملاتی انگیزشی تزیین شده بود، یکی از جملات توجهم را جلب کرد «تا ریل گذاری برای جامعه نباشد، تمدنی هم نیست!».
از حاج آقای موحد مدیر دفتر پژوهش خواستم که کمی برایم درباره بوم حل مسئله توضیح بدهد؛ او میگوید «بر اساس سیاستهای کلی ابلاغی رهبر معظم انقلاب، نظام مسائلی ۲۹ گانه تمدن اسلامی را طراحی و ذیل آن نیز ۸۰۰ مسئله جزئی را مشخص کرده ایم؛ هر استانی بر روی یکی از این نظام مسائل متمرکز هستند از جمله مسئله خانواده، آسیبهای اجتماعی، مسائل اقتصادی و…».
اعضای معاونت راهبری بنیاد هدایت، مثل پروانه دور مدیران شهرستانهای مختلف میچرخیدند و در جاهایی که نیاز بود آنها را راهنمایی میکردند. گرم صحبت با یکی از این عزیزان بودم که ناگهان خبر دادند حاج آقای قمی میخواهد به اینجا بیاید. ظاهراً این بازدید سر زده بود و از پیش برنامه ریزی نشده بود.
آقای قمی به تک تک اتاقها سر زد و با حوصله زیاد برای شنیدن حرفهای مدیران شهرستانهای مختلف وقت میگذاشت. تواضع مثال زدنی او برایم جذاب بود؛ وقتی که وارد اتاق میشد دست ادب به سینه میگذاشت و با تک تک افراد احوال پرسی گرم و صمیمی میکرد؛ حتی با من هم به گونهای صحبت کرد که گویا سالها است مرا می شناسد. زمانی هم که میخواست از اتاق خارج شود از اغلب افراد به ویژه محاسن سفیدها اجازه میگرفت.
در چشمانش خستگی موج میزد اما هیچ گاه لبخند از روی لبانش کنار نمیرفت؛ با دقت کامل به تمام نکاتی که مطرح میشد توجه داشت؛ بعضا مسائلی گفته میشد که در اتاق قبلی همان مورد را فرد دیگری طرح کرده و او نیز مفصل پاسخش را داده بود، اما چنان با اشتیاق گوش میکرد که گویا اولین بار است با چنین موضوعی مواجه میشود و با همان آرامش و حوصله پاسخش را تکرار میکرد.
برخی انتقاد میکردند، برخی درخواست داشتند و برخی هم تعریف و تمجید میکردند اما واکنش حاج آقای قمی همواره با متانت و لبخند همراه بود؛ برخی هم برنامهها و ایدههای موفق و ابتکاری خود که در شهرستان اجرا کرده بودند، ارائه میدادند.
پر تکرارترین خواستهها «دیدار با رهبر انقلاب» بود؛ اوایل حاج آقای قمی میگفت که ما درخواست داده ایم باید ببنیم رزق ما میشود یا نه! اما رفته رفته این پیشنهاد مطرح شد که طوماری نوشته و امضاء شود تا آن را به دفتر حضرت آقا بفرستند.
درد و دلها زیاد بود و وقت ضیق؛ برخلاف حاج آقای قمی که با سعه صدر و آرامش کار را دنبال میکرد، برخی از مسئولان اجرایی نگران برنامههای بعدی بودند و در لحظات آخر مدام تذکر میدادند که باید به برنامه بعدی برسیم.
آخر کار هر استان با رئیس سازمان تبلیغات اسلامی عکس یادگاری میگرفتند؛ تصویری که در قاب دوربین دیده میشد با تصوراتی که از پیش درباره این نشست داشتم، فاصله زیادی داشت. صمیمیت، برادری، احترام و سادگی جلسه به حدی بود که گاهی فراموش میکردم در جمع افرادی نشستهام که جزو مسئولان ارشد استان و شهرستان خود هستند.
دیگر سردی هوا اذیتم نمیکرد چراکه گرمای محبت این دوستان به من هم سرایت کرده بود و از درون احساس شعف میکردم از اینکه پس از گذشت ۴۰ سال از انقلاب اسلامی، هنوز مسئولانی هستند که به همان میثاقهای اول انقلاب پایبندند و سیلاب رفاه طلبی و تجمل گرایی آنها را با خود نبرده است.